سال نو .....
جشن می گیرد .... بهار را با او ....
آخر یک ساله شده با او بودنش ....
نمی دانی چه دردی دارد بغض خفته ی رو دلم ....
که تاول شده و سر باز نمی کند ......
نمی دانی چقدر آه نکشیده مانده رو پلک سنگین چشمهام....
بارانی ...؟ نه طوفانی ام این چند روز ....
دل سرگردانم را چه پاسخی دهم برای کمی آرامش ...؟
[ شنبه 92/1/3 ] [ 12:20 عصر ] [ هستی ... ]
[ نظر ]